خود افشایی

 

خودافشایی 1 .  این روزها من خیلی آدم بدی شده ام. شاید تاثیر فضای کار است. من جدیدا خیلی غیبت می کنم و خیلی هم می چسبد. شاید قبلا ها که غیبت نمی کردم سوژه خاصی برای غیبت نداشتم. فضای کار خدمتی ما کمی خاله زنکی است و متاسفانه در واحدما خانم زیاد حضور دارند و این باعث شده که بحث های خاله زنکی داغ تر باشد و ما هم بی نصیب نبودیم البته قطعا کرم از خود درخت است و پتانسیل های نهفته ای در این زمینه داشتم که رو نکرده بودم. حالا به وضوح خودم را غرق در گرداب غیبت می بینم. دارم گوشت برادر مرده می خورم. حال بهم زن است. حالم را خراب کرده است. تصمیم گرفته ام که ترک کنم. این از سخت ترین اعتیاد هاست. می خواهم هر روز به خودم یادآوری کنم تا یادم نرود.

خودافشایی 2 .  من تخریبچی خوبی هم شده ام. آدم ها را عین خیار تخریب می کنم. در راستای همان غیبت است. شاید این هم تاثیر فضای کار است. واقعیت این است که مدتی است همنشین های خیلی خوبی ندارم و این روی من تاثیر گذاشته است. احساس می کنم برای پیدا کردن هم نشین های خوب کمی دیر شده است.

خودافشایی 3 .  من حسود شده ام. استاد اخلاقمان می گفت حسادت ریشه تمام بی اخلاقی هاست. اولش خیلی متوجه نبودم. کم کم احساس کردم موفقیت بعضی ها اذیتم می کند ناراحتم می کند. خدا شاهده اصلا این حس را دوست ندارم. دوست دارم حتی کمک کنم به اطرافیانم که رشد کنند بزرگتر بشوند. ولی نمی دانم چه مرضی به جانم افتاده است. شاید از خودم راضی نیستم. می ترسم این نارضایتی از خودم خیلی ادامه دار باشد. احساس میکنم هنوز تکلیف خودم را نمی دانم. خیلی چیزها را می خواهم. این اصلا خوب نیست. تکلیفم با خودم معلوم نیست. می بینم یک نفر فن بیان خوبی دارد، با خودم میگویم کاش من هم فن بیان خوبی داشتم قوی صحبت می کردم. می بینم یک نفر خیلی شاد است و شادی اش را بروز می دهد می گویم ای کاش من هم شاد بودم کاش خودم را بیرون می ریختم. البته من خیلی از قبل بهتر شده ام. خیلی برونگراتر شده ام. حالم از درونگرایی خودم دیگر به هم می خورد. ولی ای کاش بقیه هم درونگرایی را درک کنند و فشار زیادی به آدم نیاورند.  این مرض بخصوص در مورد افرادی است که به من خیلی نزدیکند و موفقیت شان را می بینم. بهتر بودنشان را می بینم. کلا برای آدم سخت است که ادم های بهتر از خودش را ببیند و کنار بیاید. اخلاق خوب دینداری خوب روش زندگی خوب. من یک ادم کم تحمل کوتاه فکر شده ام که می خواهم قد همه کوچکتر از من باشد اگر بزرگتر باشند یا سرشان را باید بزنم یا از مچ پا باید کوتاه تر شوند.

خدایا من این مرض ها را در خودم می بینم. خدایا من نمیخواهم این طور مریض بمانم. کمکم کن.

خدمتانه!!! یک سال گذشت

بالاخره بعد از مدتها می خوام بنویسم.

این روزها واقعا وقت کمی دارم. جهاد که هر روز باید بروم. 3-4 روز در هفته هم به مجموعه قبلی می روم و ساعتی کار میکنم. حتی جمعه ها و عید هم سرکار می رفتم. روزای تعطیل هیچ کس دفتر شرکت نبود و من تنهای تنها.  شنبه ها بعد از جهاد یک کلاس تکنیک های بازاریابی و فروش هست که می روم. کلاس جالبی است، من قبلتر ها خیلی اعتقادی به تبلیغات و بازاریابی و تکنیک های فروش نداشتم و حتی گارد داشتم ولی حالا ظاهرا عوض شده ام. شاید تعدیل شده ام. شاید هم استحاله! همین روزهای شنبه بعد از کلاس بازاریابی (دلیل شرکت من در این کلاس رایگان بودنش هم هست) برای بچه های مسجد یک سری کلاس های تربیتی داریم به اسم حلقه صالحین!! البته بیشتر به زو و فوتبالدستی و پینگ پونگ و کشتی کج می گذره. ما هم بعضی وقتها یک حرفایی میزنیم!

یک شنبه ها تا 12 جهادم و بعد تا 6-7 بعد از ظهر آن کار دیگر می کنم! دوشنبه تا 4 جهادم بعد 2 ساعتی کنار بانو هستم حدود6 یک کلاسی هست برای مربی ها. بدک نیست. حداقل برای خودم و تربیت بچه خودم یک چیزهایی یاد میگرم. ولی در کل کار تربیتی در تهران خیلی سخت شده. همین استاد می گفت. که در شهرستان با 2 حرکت می توان 200 نفر را جذب مساجد کرد ولی در تهران با 200 حرکت 2 نفر به زور جذب می شوند. تهران جای خیلی بدی شده، دخترهای راهنمایی هم حالا دوست پسر دارند و آنهایی که ندارد یا خیلی امل اند یا قیافه خوبی ندارند. البته خدا رو شکر پدر و مادر ها هم خیلی بی غیرت شده اند. از پدر و مادری که خودشان هم با رابطه دوستی ازدواج کرده اند انتظار زیادی نمیرود. حالا همین که با هم ازدواج کرده اند جای شکرش باقی است. مشکلات که یکی دو تا نیست. از دوستان هر از گاهی خبر می رسد که نرخ طلاق بین افراد مذهبی و مسجدی و هیاتی هم زیاد شده است. این ناراحت کننده است.

سه شنبه ها مثله یک شنبه هاست. چهارشنبه ها هم بعد از جهاد کلاس تدبر می روم. کلاس خیلی خوبیست، استاد باصفایی دارد. ادم غبطه می خورد به این آدم ها.