فی باب ازدواجنا

 

نویسنده: مسعود - پنجشنبه ٢۸ فروردین ۱۳٩۳

چند روز پیش رفته بودم مشهد. رفت و برگشت با قطار. همه دوستان رو یاد کردم. این نایب الزیاره که میگن نمیدونم دقیقا یعنی چی؟!! باید کاری کنیم ؟ چیزی بگیم ؟ خلاصه. یکی از دلایل اصلی که مشخصه دیگه ! نه ؟!! اتفاقا از یکی از خادما خوشم اومد! ولی خب من خاطراتی بدی دارم ازین روش که در ادامه تعریف میکنم. خلاصه به خودم گفتم مسعود دعات گرفت، امام رضا فرستاد! نه مسعود، امام رضا این روش رو نمی پسنده! اصلا خدایی نیست. معیارت چی بوده ؟ جدا از همه اینا نمیدونستم مجرده یا متاهل که بازم ازینم خاطره دارم که در ادامه میگم. اول گفتم برم اسمشو از رو کارتش بخونم برم از دفتر خدام بپرسم! نوشته ها ریز بود و نمی شد خیلی زوم کرد! خلاصه روبروش یه خادم مسن خانم بود گفتم برم از اون بپرسم! هر کاری کردم نشد! الان خانمه با خودش فکر می کنه مردک هیز چشم چرون اومدی زیارت یا ...؟ خلاصه رفتم از یکی ازین خادما که یه چیزی شبیه سماور گرفته بود دستش و اسفند دود می کرد پرسیدم! گفت معمولا متاهلند و بعیده مجرد باشند. ولی خدایی چی بهتر ازین که آدم خانمش خادم امام رضا باشه! بعد این خادم هم بچه باحال یه نیم ساعت خاطره از دوران دانشجویی و مجردی و متاهلی تعریف کرد. خلاصه دیدم انگار نمیشه. ولی خدا رو چه دیدین شاید هفته های بعد دوباره گذرمون به مشهد بیفته!

و اما یکی از یخ ترین داستانا : یه خانمی رو دیدیم خوشمون اومد. رفتم دنبالش ریاضی بود. وقتی از دوستش جدا شد بعد از نیم ساعت فکر کردن رفتم از دوستش اسمشو بپرسم ! اول نمی گفت. بعد گفت متاهله ها ! دیدم بهتره با خالی بندی ضایع ترش نکنم. گفتم پس هیچی ! ولی تو ذهنم می گفتم : شما چی ؟ متاهلین ؟

(کلا به نظر من خیلی خوبه که اینایی که ازدواج می کنند یه داغ بزرگی رو پیشونیشون بزنند تا ما کارمون راحت بشه!)

+ بعد اتفاقا یه مورد هم دانشگاه بود که خانم ش... گفته بود ولی اونم به دلم ننشست حقیقتش. هنوز در این مورد با خودم درگیرم. خیلی در این زمینه سختگیر نیستم ولی وقتی یه حس منفی دارم یا جاذبه ای نداره برام ازین جهت نگران میشم. دوست دارم با افتخار و با اطمینان در کنارش باشم ...

امروز رفتیم مدرسه علمیه محلمون. به اجبار من ! بهش گفتم میری تو میگی ببخشید ما زن می خوایم! و بگو خودشم اینجاست اگه لازمه بیاد صحبت کنه! خلاصه رفتیم صحبت کردیم (خواهرای حوزه هم همچین زیرچشمی نگاه می کردند ما هم دیگه عین خیالمون نیست). ولی خوبه آدم خودش و انتظارات خودشو می شناسه! در مرحله بعدی تصمیم داریم حوزه های شهرهای دیگه رو جستجو کنیم!

+ ان شالله در یک فرصت مناسب از محل کار جدیدم صحبت میکنم! یکی از همکارا تو خیابون با یه راننده ای دعواش شده بود راننده بهش میگه برو بابا عمله!! همکار ما میگه من عمله ام ؟؟ من دانشمند ه....ه ای ام . :دی . ولی آدمای بد دهنی اند! اصلا عفت کلام ندارن، و همش در مورد حقوق و شرایط کاری غر میزنند! فازشون هم خیلی با من فرق می کنه! داشتند واسه هم تعریف می کردند که این شریفیا خیلی اوسگلن، طرف ارشدشو گرفته بعد رفته حوزه علمیه! هار هار هار هار ... من زیر لبی میخندیدم و صدا م در نمیومد که منم یکی از اون اوسگلام!

++ همراهان گرامی ببخشید اگه موضوع پستها کمی تکراریه! به هر حال این ها دغدغه ها و تمرکزهای این روزهای منه!

نظرات (6)  

اینده استثمار در نظام سرمایه داری کشور

 

نویسنده: مسعود - یکشنبه ۱٧ فروردین ۱۳٩۳

 

به تعدادی خلبان ساده نیازمندیم.

 

هل دادن

 

نویسنده: مسعود - یکشنبه ۱٧ فروردین ۱۳٩۳

کشور ما ایران ما مثله یه خودرویی که از کار افتاده و 77 میلیون نفر آدم هم پشتش ایستادند که هلش بدند. ولی من دست به کمر ایستادم و فقط نوک انگشتم به ماشینه که مثلا دارم هل میدم به خیال اینکه 77میلیون منهای یک نفر دارند هل میدهند. مشکل اینجاس که همه دست به کمر ایستادند و ادای هل دادن در میارند.

دستت رو از جیبت در بیار و هل بده. هل بده آقا.

نظرات (1)  

دنیای کوچک ما

 


 

نویسنده: مسعود - دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳٩۳

یکی رو بهم معرفی کردند باباش استاد دانشگاهمون بود که به دلایلی من رد کردم.

یکی هم بود خودش می خواست استاد دانشگاه بشه، که اونا ما رو رد کردند.

 

به جرات  می تونم بگم 15 سال بعد هر چی وزیر و نماینده مجلس و هیئت علمی خانم اسم ببرید من خواستگاریش رفته ام و در واقع اون روز نقطه عطفی بوده براشون.

نظرات (11)

پیش بینی نامگذاری سال 93

 

نویسنده: مسعود - پنجشنبه ٢٩ اسفند ۱۳٩٢

این سال ها به دلایل مشکلاتی که داشتیم بیش از حد روی مسائل سیاسی و اقتصادی تمرکز داشتیم و به نظر من این مساله باعث شده بیش از حد از مسائل فرهنگی و اخلاقی غافل بشویم و جامعه به جای افزایش بینش و بصیرت سیاسی دچار سیاست زدگی و دو پارگی شده که این اصلا خوب نیست. ادبیات روزمره مان مسائل اقتصادی تحریم و تورم و یارانه و سبد و تحلیل های بدون پشتوانه مسائل سیاسی شده است.

به نظر من با توجه به شرایط جامعه و آمار های مختلف باید یک مقدار از نظر فکری تمرکز رو از این مسائل برداریم و افکار رو به سمت اخلاق هدایت کنیم.این رو هم در باید در نظر داشت نامگذاری های اقتصادی انتظارات جامعه را افزایش میدهد و این عدم هماهنگی انتظارات و واقعیات کشور باعث ناامیدی و بی اعتمادی می شود. کشور ما به عنوان تنها کشور شیعه باید در مسائل اخلاقی و فرهنگی اول باشد نه حتی دوم. پیشرفت اقتصادی و تکنولوژیکی چیز دور از دسترسی نیست ولی همه درسایه نگاه ایدئولوژیکی و اعتقادی و آرمانی ما قرار دارد. باید روی آرمان ها و اعتقادات کار کرد باید تصویر و تصور درستی از آینده به وجود آورد. اولین قدم در این مسیر تقویت پایبندی اعتقادی و اخلاقی جامعه است. در نتیجه با توجه به همه این مسائل به نظر من بهتره محتوای نام امسال دربرگیرنده تقویت بنیان های اخلاقی و فرهنگی و اعتقادی جامعه وتحکیم نهاد خانواده و سبک زندگی و تنظیم جمعیت باشد.باید در نظر داشت که این دغدغه ها باید در کنار هم باشند و الویت با کیفیت جمعیت بوده وکمیت در مراتب بعدی اهمیت قرار دارد. 150 میلیون شیعه اسمی دردی از جامعه ما دوا نمیکند.

**********

با آروزی بهترین ها در سال جدید و دلی بهاری همراه با بهار طبیعت.

اللهم عجل لولیک الفرج.

29 اسفند سال 92 ساعت 14 و 8 دقیقه.

 

نظرات (2)

نویسنده: مسعود - پنجشنبه ٢٩ اسفند ۱۳٩٢

 

خدا یا به تو پناه می برم از خودم.

 

پله پله تا...

 

نویسنده: مسعود - دوشنبه ٢٦ اسفند ۱۳٩٢

 

کتابخانه ما

*****

امروز این خواهرمان را برده بودیم سیاحت، دانشگاه. تا وقتی به جلوی در رسید نمیدونست قراره کجا باشیم، بهش گفتم اگه حدس بزنی و درست باشه برمی گردیم خونه(تهدیدشیطان) . فکر می کرد ته تهش ارم یا بازار بخوایم بریم. کلی از مسجد خوشش اومده بود. از الان می خواد بیاد حوزه. خلاصه الان کلی شارژه شده تا آخر عید، الانم رفته درس بخونهنیشخند! ازمون قبلی 6150 شده بود ترازش. ان شالله که بشه!

نظرات (6)  

روایتی متفاوت از پرواز

 

نویسنده: مسعود - دوشنبه ۱٩ اسفند ۱۳٩٢

او مرغی عادی نبود. بیشتر مرغان دریایی زحمت بیش از آموختن ساده ترین اصول پرواز به خود نمی دهند. فقط یاد می گیرند چطور از ساحل به سوی غذا پرواز کنند و بازگردند. برای بسیاری از مرغان تنها خوردن غذا مهم است و نه پرواز. اما برای این مرغ دریایی پرواز مهم بود.

من مرغ دریایی ام و محدود! باید به آنچه هستم راضی باشم ؟ باید به محدودیت های ظاهری قانع باشم؟

جاناتان از مرغ فرزانه می پرسد: آیا بهشت وجود دارد ؟

نه جاناتان، بهشت مکان نیست، زمان هم نیست. بهشت رسیدن به کمال است.

به خاطر داشته باش بهشت زمان و مکان نیست. زیرا زمان و مکان بسیار بی معنیست!

  • تو پرنده تیز پرواز هستی، مگر نه ؟ درست در لحظه ای که به سرعت کامل برسی به بهشت دست یافته ای! سرعت کامل پرواز با سرعت هزار یا میلیون کیلومتر در ساعت یا حتی سرعت نور نیست، زیرا هر عددی محدود است.تکامل یعنی "آنجا" بودن.

پرواز درست و دقیق گامیست به سوی تجلی بخشیدن ماهیت حقیقی مان.

کمکم کن! من میخواهم پرواز کنم.

جاناتان لیونگستون، مرغ دریایی- ریچارد باخ – اطلاعات بیشتر

خبر های خوب

 


 

نویسنده: مسعود - شنبه ۱٧ اسفند ۱۳٩٢

سلام.

 

اول اینکه از کت و کول افتادم. به اصرار و به انگیزه های شخصی و کمی غیر شخصی داریم خونه رو داریم رنگ می کنیم. برای اولین بار در 20 سال اخیر.

 

و اما خبر اصلی. بعد از این همه نق و ناله های ما به نظرم یه خبر خوب جاش خالیه و میدونم که تک تک مخاطبان تک ما خوشحال میشوند. تاییدیه من از سازمان اومد ! خدا را شکر!. قرار شد این هفته برم قرارداد بنویسیم و بعد از عید به صورت رسمی کار رو شروع کنیم. تو این فاصله نسبتا طولانی من خیلی اذیت شدم. و اخرا تقریبا ناامید شدم و دوباره دنبال کار بودم . از این جا به بعد رو جاست فور اینفورمیشن میگم. و جالبه که دو تا کار هم جور شد. یکیش که مرکز فناوری های پیشرفته دانشگاه بود. پروژه فیلتر هوای فولاد خوزستان ! من فایلاشم گرفتم که پروژه رو شروع کنیم. ولی بعد به چند دلیل قبول نکردم. 1. اول این که پروژه بی صاحب بود. یعنی انگار همه مسئول بودند و هیچ کس مسئول نبود. همه خودشون رو ذینفع می دونستند ولی خیلی مسئول نه . 2. پایان خوشی برای این پروژه نمیشد متصور بود. پروژه یه پروژه شبیه سازی بود که ابهامات زیاد بود و داده ها خیلی کم. و مشخص بود که رسما باید خیلی جاهای پروژه رو ماسمالی کرد و این اصلا به دل نمی شینه ! 3. اون آقای دکتری که با من صحبت می کرد جوگیر شده بود و خودش رو گرفته بود و حتی دست نداد. 4. من احتمال می دادم که وسط پروژه کار اصلیم درست بشه و اخلاقا این حرکت درست نبود. تو همین فاصله پژوهشگاه نیرو هم مصاحبه کردم انقد خوب بود که خلاصه اخرش در مورد زن گرفتن داشتیم صحبت می کردیم. این کار هم برای بعد عید بود. ولی یه ایراد بزرگ داشت. ساعتی 6 تومن !!!! به خودشونم گفتم همون موقع که خیلی خیلی کمه و جای دیگه ساعتی 17 تومن کار می کردم. ولی چون دستم به جایی نبود رد هم نکردم کار رو. خلاصه جالب بود. اعداد رو هم گفتم که یه چیزایی دستتون بیاد!!! ولی خب شکر خدا کار اصلی جور شد. کاری که به نظرم مسیر حرفه ای زندگیم رو تحت الشعاع قرار میده. فقط راش خیلی دوره فعلا. :( . البته مجبورمون کردند فیسبوک رو هم غیر فعال کنیم، که قبلش هم همچین فعال نبود!

دیگه تنها پروژه ای که مونده زن گرفتنه ! که به صورت خیلی جدی دارم دنبال می کنم، البته تا اینجا به درهای بسته خوردیم. همه خسته ان، دمه عیدم که هست همه حال و هواشون جور دیگه اس. و به طور جدی کسی انرژی نمیزاره. هی پاس میدن به هم دیگه!

 

این مطلب رو هم از سایت دو مهاجر بر داشتم که همیشه دنبالش می کنم. حتما بخونید.

 

همینجور که سایتها رو می‌گشتم تا براشون رزومه بفرستم و مکاتبه داشته باشم، یه سایتی دیدم که مربوط به یه شرکت تولیدکننده محصولات زراعی بود؛ تولید کود و بذر و .... در قسمت دعوت به همکاری، خلاصه‌ای از فرایند جذب نیرو رو نوشته بود که برای اینکه دیدمون نسبت به این مسئله بازتر بشه، عین اون مطلب رو در ادامه براتون میگذارم. 

فرایند استخدام: 

1. ما یک فرصت کاری داریم،

2. شما آگهی ما رو می‌بینید، [توضیح مترجم: این دیگه خیلی رفته از اولش. خوب شد از اونجا که صبح بیدار میشیم دست و رومون رو می‌شوریم شروع نکرد!]

3. از طریق وبسایت یا ایمیل تقاضای استخدام می‌فرستید. 

4. بلافاصله پس از ارسال، ایمیلی جهت تایید دریافت درخواستتون دریافت می‌کنید،

5. ظرف 5 روز کاری پس از تاریخ اعلام شده برای بسته شدن آگهی، متقاضیان بررسی و گروهی که حائز شرایط بهتری باشند انتخاب می‌شوند، 

6. ظرف 5 روز کاری پس از تاریخ بستن آگهی، با ارسال ایمیلی، از متقاضیانی که انتخاب نشده‌اند عذرخواهی می‌شود، 

7. ظرف 7 روز کاری پس از تاریخ بستن آگهی، با کاندیداهای انتخاب شده مصاحبه تلفنی صورت می‌گیرد،

8. یک انتخاب دیگر بین افراد مصاحبه شده صورت می‌پذیرد تا کاندیداهای نهایی مشخص شوند، 

9. از کاندیداهای نهایی تست هوش، روانشناسی، توانایی های فیزیکی و شخصیت‌شناسی گرفته می‌شود. 

10. مصاحبه نهایی با مدیر امور استخدامی و یک نماینده از واحد منابع انسانی انجام می‌شود، 

11. با معرف‌های کاندیداهای نهایی تماس گرفته می‌شود، 

12. پیشنهاد همکاری به کاندیدای مورد تایید داده می‌شود. 

 

در انتها هم قید شده که تلاش می‌شود ظرف 3-6 هفته کلیه مراحل فوق طی شود و استخدام صورت پذیرد

دو مهاجر.

 

توضیح: این فرایند استخدام در یک شرکت تولید کود و بذر در استرالیا و یا نیوزلند می باشد. همون لحظه برای خودم سوال ایجاد شد که ما اسلامی هستیم یا اینا ؟؟ چه قدر برای همدیگه احساست همدیگه؛ وقت همدیگه و شرایط کار جو ارزش قائلند! در مقابل یک چنین رفتار حرفه ای ای آدم نمیتونم رفتار آماتور و یا غیر اخلاقی داشته باشه. 

 

نظرات (4)

الهی هب لی کمال الانقطاع

 


 

نویسنده: مسعود - دوشنبه ۱٢ اسفند ۱۳٩٢

کجایید ای شهیدان خدایی ///////////// بلاجویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک روحان عاشق ///////////// پرنده‌تر ز مرغان هوایی

کجایید ای شهان آسمانی ///////////// بدانسته فلک را درگشایی

کجایید ای ز جان و جا رهیده ///////////// کسی مر عقل را گوید کجایی

کجایید ای در زندان شکسته ///////////// بداده وام داران را رهایی

کجایید ای در مخزن گشاده ///////////// کجایید ای نوای بی‌نوایی

در آن بحرید کاین عالم کف او است ///////////// زمانی بیش دارید آشنایی

کف دریاست صورت‌های عالم ///////////// ز کف بگذر اگر اهل صفایی

دلم کف کرد کاین نقش سخن شد ///////////// بهل نقش و به دل رو گر ز مایی

 


 

نویسنده: مسعود - یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳٩٢

اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا

همین.

دنیای من، اسمان من

 


 

نویسنده: مسعود - پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳٩٢

گردهمایی سالانه فارغ التحصیلان بود امروز. یک ساعتی هم مهمان سخنرانی زیبای دکتر سریع القلم بودیم با محوریت خصوصی سازی و کاهش حجم دولت. مباحث جالبی مطرح شد که من نمی گم. بعد یکی از ورودی های سال 51 که شاگرد استاد نوری بودند خواندند. نازنین مریم و چند عاشقانه دیگر.

حدود 10.20 به اخرین مترو رسیدم. بعد از مترو باید اتوبوس سوار می شدم. ولی دیر بود و اتوبوسی نبود. تاکسی هم 2 تا بود که پر شدند و رفتند آن هم به قیمت اخر شب آن هم 5 نفره. (ویل لکل فرصت طلبین). ماندیم و ماندیم و ماندیم. اطراف ساختمان کم بود و راحت می شد پهنای آسمان را دید.. آسمان زیبا و ستاره و ماه. یک ستاره پر نور. شاید ستاره من بود. من بودم و یک خانم و یک اقا. یک پراید رسید. مدل 81 کاملا داغان. راننده جوانی بود ساده و اهل دل. عروسک ها را در صندوق عقب جا دادیم. 3 نفر جلو 3 نفر عقب. ماشین استارت نمی خورد. کلی خرجش کرده بود. بالاخره روشن شد اما چراغ بنزین هم روشن شد. ماشین پت پت می کرد و می رفت. نیم وجبی (پسر اقای راننده) در توصیف پراید پدر می گفت : بوومممم...بوومممم. به پمپ بنزین که رسیدیم بنزین کاملا تمام شده بود. پیاده شدیم و هل دادیم. بنده با آن تیپ اتوکشیده و کت هل دادم. چه اشکالی دارد، ساده باشیم. پیچیده که هستیم همه را اذیت می کنیم. شاید قرار بود چند لحظه ای ستاره ها را ببینم. خیلی وقت بود با اسمان قهر کرده بودم. بهتر بگویم اسمان با من قهر کرده بود. به قول امیر خانی " و دیگر اسمان را نخواهی دید".

در بگو بخند های پرایدی، مسافری تعریف می کرد که در بین راه پرایدش خراب شد و حرکت نکرد. با نیسان بوکسل کردند. روی ریل راه آهن که بودند که سیم بوکسل پاره می شود. قطار می آید. پراید می ماند. نیسان بی خبر می رود. با چند کارگر اطراف ماشین را هل دادند از ریل کنار زدند و مشکلی پیش نیامد. مسافر با لهجه شیرین اینها را تعریف می کرد. کلی خندیدیم. من داستانی برای گفتن نداشتم. ولی حالا برایتان یک داستان میکس شده دارم.

 

+ خبر جالبی که در راستای حمایت هر چه بیشتر از دانشجویان شنیدم قانونی جدید است که دیگر "شریف ما" دیگر هیئت علمی شریفی نمی گیرد. ارمان های من و تو ظاهرا برای کسی مهم نیست. جایی خواندم هر کسی که " می رود" 5 میلیون دلار به کشور ضرر می زند. عزیزان یک بار سود کسانی که ماندند را محاسبه کنید. جای دوری نمی رود بخ خدا. اینجا خیلی ها هستند که فقط "یک" فرصت می خواهند. دریغ نکنید.

نظرات (5)

هر لحظه به رنگی بت عیار در آید

     

 


 

نویسنده: مسعود - سه‌شنبه ٢٩ بهمن ۱۳٩٢

خودم همچین آدم صاف و ساده و بی ریا و علیه السلامی نیستم ولی جدا احساس غربت می کنم. دانشگاه، سایت، خیابون، نمایشگاه ها، محیط کار، جشنواره ها .

ماه رمضان بود و یک جلسه در خیابان مرحوم مغفور سیمون بولیوار. بعد از جلسه دو عدد مهندس در کنار ما بودند کم کم از سر درد و معده درد های معروف و میگرن های( نوعی ژیگولیسم مدرن ) ماه رمضان گفتند. ما هم :| . عجیبه من اصلا سر درد نمی گیرم. خیلی مراعات ما رو می کردند. ما هم مراعات می کردیم می گفتم بخورید من روزه ام.

این همه درمورد من تحقیقات می کنند و بابا مو آوردند جلوی چشمانم، یک اتاقک کوچک برای به جا آوردن چندگانه برای یگانه نبود. انقدر شیک و لوکس که اصلا آدم روش نمیشه یاد خدا بیفته.

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

چه می شود که مردم کوفه تا چندی قبل هزاران نفر دنبال حضرت مسلم می آیند، زنده باد مسلم می گویند، فریاد یا ابا عبدالله سر می دهند ولی بعد از نماز مغرب حضرت تعداد کم می شود بعد از عشا کمتر از 10 تا می شود به در مسجد می رسد هیچ کس نمی ماند ؟

چه می شود که بنی اسرائیل گوساله پرست می شوند ؟

چه می شود از آن همه شاگردان امام صادق ...

ثابت قدم نیستیم. ایمان نداریم. حکمت نداریم. تابع احساسات و شهوات و هیجاناتیم.

خدایا خدایا بصیرت.

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

+ کمی معراج سعادت خوانده ایم؛ که البته ربطی به این پست نداره. کلا ما تکلیف گریزیم. به خودم تکلیف کردم هر روز یه مقدار یه کاری کنم یه مقدار یه کار دیگه یه مقدار همین آقای معراج سعادت. از روزی که تکلیف شده و رو کاغذ اومده رو همون کاغذ مونده. خدایا خدایا راه حل!!. کلا این طور فهمیدم ما ترجیح می دهیم برامون مطالب باز بشه لقمه کنن یا قرص یا آمپول. حال جست و جو و اکتشاف نداریم. اللهم ارزقنا الحال . اینجوری شدیم یا اینجوری بار آوردنمون؟

+جای شما خالی یک جلسه سه ساعت از فلسفه اسلامی شرکت کردیم. خلاصه خون دماغ (به کسر دال) شدیم. بنده از منظر یک آدم کاملا بیسواد یک جلسه سه ساعته رفته می گم. این فلسفه چیز عجیبیه. در واقع میشه گفت یک جور زبان تخصصی باستانی ! با ریاضیات خاص خودش. تمام عالم رو با اسامی و افعال عجیب غریب نامگذاری می کنند بعد سعی می کنند باهاش جمله های منطقی درست کنند که با زبان اصلی هم جور در بیاد. به جز من 4 نفر دیگه تو این کلاس بودند. جالبه یه روز برید تماشاشون کنید :دی . نمیدونم جدا هدف چیه! دکتر طاهری همون اول جلسه خوب گفتند که ما فلسفه می خوانیم و درس میدیم برای "نون" . خودشون که میگن فلسفه نوعی نگرش به جهان ولی به نظر خیری توش نیست حالا باید یه ذره بگردیم ببینم واقعا هدف از فلسفه چیست ؟ این همه ادمای خوش فکر که خودشون سرکار نگذاشتند گذاشتند؟

یه مقدار شما رو با ترمینولوژی اشنا می کنم. کلمات پر کار برد : حادث ، حدوث، واجب الوجود، بسیط، هیولا (بله هیولا) . به عنوان مثال جسم سه تا "چیز" داره. صور عینی، چیز دوم ، هیولا که از هولا می آد، من تا آخر کلاس درگیر بودم که ایا هیولا معادل monster است آیا ؟

جایگاه انرژی در فلسفه برای من خیلی جای سواله ؟

 

+پ.ن. این طور نباشد که انچه را نمی فهمید این طور له کنید. بد است. بگویید نمی فهمم خلاص. لابد چیزکی هست که چند هزار سال درگیرند.

 

 

صحنه را دریاب

 


 

نویسنده: مسعود - سه‌شنبه ۱٥ بهمن ۱۳٩٢

دارم تلاش می کنم به زندگیم معنا ببخشم (در کنار تمام بازیگوشیها و شیطنت ها) اگر قرار برای آینده ام برای زندگیم برای آخرتم برنامه بریزم به نظرم وقتش همین الانه! خب یه زندگی آرمانی و ایده آل رو چه طور ترسیم می کنید ؟ آیا واقعا آرمان هاتون واقعا آرمان های شماست؟ یا دیکته شده؟ اگه آرمان و هدف من باشه قاعدتا باید جانانه پاش وایستم که تا الان این طور نبوده! آیا اندازه عملمون به اندازه آرمان هامون بوده ؟

زندگی رو چطور باید پایه ریزی کرد که بعد از 80 سال که به گذشته نگاه کردی، نگی : پوفففف اینم که شد مثل زندگیه همه ! اینم که تکراری بود، بودم و نبودم فرقی نمی کنه. چطور باید از ورطه تکرار فرار کرد. چطور باید از پوچی و روزمرگی فرار کرد ؟ چطور باید از بند و مال و دنیا و شهوت و مقام و همسر و فرزند رها شد ، و در عین حال در کنارشون بود ! اصلا یه چیز دیگه، آیا متفاوت بودن الزاما خوبه ؟!! هدف نهایی ما چیست ؟ اصلا باید هدف داشت ؟ اصلا هدف باید نهایت داشته باشه ؟ فکر کنین رفتین 80 سال بعد و از اونجا دارین به گذشته خودتون به الآنتون نگاه می کنین ؟ چی می بینین ؟ راضی هستین ؟ چه چیزایی باید تغییر کنه ؟

جدای از اهداف شخصی چقدر هدفی رو که خداوند برامون ترسیم کرده جدی می گیریم؟ چقدر شناخت پیدا کردیم بهش؟ ایا تونستیم بهش عمق بدیم ؟

اگر مسلمون دو آتیشه باشی میگی الا لیعبدون! ولی کو؟ من این یعبدون رو از کی باید یاد بگیرم. من انسان هزاره سوم کجا فرصت فکر کردن پیدا می کنم ؟ کجا می تونم این همه مشغله های کاذب رو کنار بگذارم و به بندگی فکر کنم ؟ کجا این هدف ما بوده واقعا ؟ میلیادرها بار انسان تکرار شده، ولی چرا هیچ اتفاقی نیفتاده؟

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست.

پارتی من

 


 

نویسنده: مسعود - سه‌شنبه ۱٥ بهمن ۱۳٩٢

دیروز برای بازجویی رفته بودم. ازم سوالاتی در مورد راه.پی.ما.یی و بس . یج و.... پرسیدند. حقیقتش خیلی نفرت انگیز بود. اصلا به نظر میاد این اداره جات محل کاشت و داشت و برداشت کینه و نفرته. آدمهایی که به وضوح عقده ای می شوند و هیچ ابایی ندارند که عقده و نفرت رو به نمایش بگذارند.

به هرحال من آینده روشنی برای خودم پیش بینی می کنم. چون از کنار تمام این تلخی ها خیلی راحت می گذرم. به نظرم یک مسیر مشخصی برای من ترسیم شده (از نظر کاری) کار اولم که واسطه کار دوم شد و کار اول و دومم که واسطه کار سوم شدند. که البته هنوز کار اول و دوم ادامه دارند. ولی با حجم کمتر. این کار سوم هم یه شرکت مشاور که .........

life is a box of chocolate. You never know what you get.

****

اخرین امتحانات رو هم دادم و جدا تازه استعداد هامو دارم کشف می کنم. این ترم چند تا درس مستمع آزاد شرکت میکنم. یکی دانشکده خودمون. مدیریت پروژه دانشکده اقتصاد. دو تا هم فلسفه که این هفته نرسیدم برم. تجربه نشون داده که نمیشه اینا رو تا ته ادامه داد ولی من انگیزه اش رو دارم شاید بتونم. اگر تداخل زمانی پیدا نکنه.

 

**************

خیلی هم خوش شانسم. برنامه بندر عباس ثبت نام کرده بودم، رفتم رزرو. مشهد ثبت نام کردم  رفتم رزرو. بعد از دو هفته مشهد قطعی شد دیدیم ای دل غافل افتاده روی ساعت باز.جو.یی.

میدونم،، منم با امام رئوف هم نظرم. تنهایی زیارت یه حال دیگه ای داره.

 

تکمیلی : احساس میکنم. یکی دو جا اعتماد به نفس زیادی تو این پست نشون دادم. بگذارید بگم که من یکی از بی کس و کار ترین آدم های تو این دنیا هستم. خدا رو شکر می کنم بابتش. ولی من یک پارتی خیلی بزرگ دارم. یکی که بعضی وقتا لازم باشه منو کول می کنه. اون هم خداست. خدا رو شکر تو هیچ مرحله ای از زندگی پارتی نداشتم، معرف یا سفارش کننده نداشتم. من فقط به خدا بدهکارم. خیلی بدهکارم. خیلی هم البته گند زدم. ولی خدا هوامو داشته.

شیعه یعنی فلا خوف علیهم و لا یحزنون. ما هم سعی می کنیم این جوری باشه. اگر سختی باشه یا از اشتباه خودمون بوده، یا ازمون الهیه (که ما لیاقتشم نداریم) یا مصلحت بزرگتری هست  و یا هم مجازات در این دنیاست که این هم لیاقت می خواد. اگر هم گشایشی باشه لطف خداست و یا آزمون  که باز هر کسی لیاقتشو نداره.

تکمیلی 2. نقل به مضمون از آیت ا.. طهرانی می گم . ایشون می گفت این کلمه اعتماد به نفس خیلی کلمه بی خودیه. اصلا هیچ جای قران و احادیث نداریم. همه جا صحبت از اعتماد به خدا و اتکال به خدا هست.

 

 

 

   

 


 

نویسنده: مسعود - پنجشنبه ۱٠ بهمن ۱۳٩٢

دل در تب لبیک تاول زد ولی من /// لبیک گفتن را لبی هم تر نکردم

حتی خیال نای اسماعیل خود را /// همسایه با تصویری از خنجر نکردم

بی دست و پاتر از دل خود کس ندیدم /// زانرو که رقصی با تن بی سر نکردم

(قیصر)

نظرات (1)  

بیا و ضامن من شو

 


 

نویسنده: مسعود - پنجشنبه ۱٢ دی ۱۳٩٢

دروغ چرا ؟ من هیچوقت عاشق نبودم. خیلی کم قلبم متوجه  عرش و عرشیان بوده، انچنان که باید نتونستم ارتباط برقرار کنم. خیلی هم تلاش نکردم. چون فضای مسموم اطرافم زیاد بوده، خودم هم پتانسیلش رو داشتم. این قالب روشنفکری لعنتی هم که همیشه مزید بر علت بوده! من خیلی زیارت رو درک نکردم. ارادت و احترام بوده و گاهی قلبم لرزیده ولی اونی که میخواستم نبوده! من تمام تلاشم این بوده که این احساسات رو این عشق الهی رو، این سرسپردگی رو در کتاب ها پیدا کنم غافل ازین که درس عشق در دفتر نباشد. حالا نمی خوام زیاد "ننه من غریبم" بازی در بیارم ولی من خیلی غریبم. از اینجا و آنجا رانده ام. نه آنجایی و نه خیلی اینجایی. کم رنگ و کم بو شده ام.

*نگاهم به زندگی این بوده که دو نفر باید مکمل هم باشند. یه جوری که مثلا من تنبلی می کنم نمازمو نمیخونم یا دقیقا 16.35 دقیقه می خوانم یکی باشه سر ساعت 12 نمازشو بخونه و منم سر وجد بیاره ، یا هی پیگیر باشه که بریم زیارت بریم فلان برنامه شرکت کنیم و متقابلا من. یه جاهایی من خسته و ناامیدم تو دستمو میگیری و یک یا علی دوباره شروع می کنیم و یه جاهایی تو خسته ای من اصلا کولت می کنم و می برم.

* این سال هایی که گذشت خیلی برای من شیرین نبوده، من کلا زیاد شیرینی رو درک نمیکنم! اصلا نمی دونم یعنی چی! این 5-6 سال اخیر من از خیلی جمع ها فاصله گرفتم، واحد اندازه گیری عمق دوستی هام به میلیمتره ، چرا که میترسیدم از خدا دورتر بشم از صراط مستقیم دور تر بشم. ولی حالا به شک افتادم ، دچار احساس تناقض شدم ! که آیا واقعا دلیلش این بوده ؟ اگه دلیلش این بوده چرا حرکت صعودی من شروع تر نشده ؟! پس چرا انقدر ماستم؟

 

نظرات (4)  

بقا

نویسنده: مسعود - چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳٩٢

موجودات بزرگ موجودات ریز را نمی توانند ببینند یا اگه ببیند خیلی ریز می بینند به طوری که ممکنه خواسته یا ناخواسته لهشان کنند. موجودات ریز فقط هم اندازه های خودشان را می بینند -اگر ببینند- و موجودات بزرگ رو خیلی بزرگ و فراتر از ابعاد شناخته شده شان می بینند.

این اقتضای طبیعت و زندگی است.

نظرات (1)  

سدخندان دربست

نویسنده: مسعود - سه‌شنبه ۱٠ دی ۱۳٩٢

آزادگان ، همت ، پاسداران، شریف، صدر، ولیعصر، سیدخندان، ...........

اگر می خواهید کلمات را از معنا خالی کنید کافیست چند خیابان به نامشان کنید.

با تکرار هر کاری را میشود عادی کرد، تازگی اش را گرفت و روزمره کرد.