خواب های دنباله دار
چند روز پیش خواب دیدم که یه پرنده از بالکن افتاد توی خونه و منم گرفتمش. پرنده خیلی خاص و زیبایی بود. پرهای کرم قهوه ای و جشم های خیلی با نفوذ. من تا حالا پرنده هما ندیدم ولی احساس میکردم باید هما باشه.
چند روز بعدترش خواب دیدم دارم از پله ها پایین میام توی شرکت. بعد هر جی که پایین میام فاصله پله ها از هم دیگه خیلی بیشتر میشه و خیلی جاپاشون کم میشه انگار که داری از یه صخره خیلی سخت میری پایین. احساس میکنم زیادی سمبلیک بود.
یه جورایی تو دو راهی قرار گرفتم.
حالا این رو بیخیال. من بعضی وقتها همینجوری یهویی ساکت میشم و یه نگاه عاقل اندر سفیهی هم که همیشه دارم این سکوت من جند معنی داره، یا اصلا جیزی از مطلب نمیفهم یا باز رفتم تو خلسه یا اینکه رفتم تو باقالیا. امروز تو شرکت جند نفری داشتیم در مورد یه نقشه ای بحث می کردیم و من ساکت بودم و نگاه می کردم فقط، بعد این مسئولمون هم فکر میکرد که من نظرم جیز دیگه ای و از سر هوشمندی سکوت کردم دارم مسائل رو با یک دید وسیع تری دارم نگاه میکنم، که خب منم تکذیب نکردم ولی در عمل اصلا اونجا نبودم داشتم به این فکر کردم که جطوری بانو رو خوشحال کنم.
این هم از اخر عاقبت مهندس ارشد مملکت 
