برای بانو

 


 

نویسنده: مسعود - دوشنبه ۸ دی ۱۳٩۳

سلام بانوی مهربانم. می دانم بی مقدمه است ولی بگذار بگویم (که البته این خود یک جور مقدمه است) ارام و قرارت بیقرارم کرده است. صبر تو مرا کم تحمل کرده است. بانوی من آن روز را یادت است که با هم کمی بحث کردیم و تو... همه اش کوتاه آمدی. این رفتارت این مطیع بودنت عجیب مرا می کشد. دهانم را سرویس کرده ای اصلن! بانوی من کاش بدانی که امروز  و روزهای بعد می خواهم با مترو بیایم تا بتوانم برایت گل نرگس بخرم.

بانوی من کاش بدانی که چقدر می خواهمت و چه خواستنی! البته نمی خواهم هیچ وقت به آن اطمینان داشته باشی! چرا که ناز کردنت را از دست خواهم داد. بانوی من کاش بدانی که جقدر تلاش میکنم زندگیمان و احساسمان هر روز نوتر و تازه تر باشد. یادت هست که گفتم احساساتم مثل پیاز چندلایه است و هر روز پوست می اندازم...  . ضربه ات کاری بوده بانو. خوب جایی زده ای!